امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

امیر های مادر

مسابقه بهترین کباب

اولین 5شنبه بعد از تعطیلات عید ، برای انجام فعالیت پودمان خوراک مربوط به درس کار و فناوری مسابقه کباب پختن برگزار شد بیشتر از کباب ،همکاری افراد گروه مورد توجه داوران مسابقه بود بلافاصله تشکیل گروه دادیم  من بعنوان سرگروه تقسیم کار کردم قرار شد جوجه  +منقل+ الکل+ دستکش یکبار مصرف+ میوه مثل پرتقال و خیار +تنقلات  رو من تهیه کنم بقیه وسایل هم نظیر ظرو ف یکبار مصرف و سیخ و زیلو و نان و نوشابه و گوشت قرمز  وگوجه را بین سه تا دیگه دوستام تقسیم کردم همش نگران بودم نکنه دوستام یادشون بره و بعضی از وسایل را نیاورند بنابراین خودم کبریت و نمک و فلفل و قاشق و چاقو و لیوان هم در کوله پشت...
24 فروردين 1394

مادرم هستی من ز هستی توست تا هستم و هستی دارمت دوست . . .

مادر عزیزم ،وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست مادرم! دعایم کن که با دعایت، دلم خانه دردها نیست ...
22 فروردين 1394

ادامه تعطیلات نوروز 94

  روز اول عید ،به دیدن عزیزجون و بابا بزرگ جون رفتیم  که اونجا کلی مهمون هم بودند از جمله عمو و دخترعمو مامانم و خاله فرشته جون شام به خونه عمو بزرگه باباجونم رفتیم کلی هم اونجا مهمون بودند خیلی خوش گذشت مهمونی های عید چند روز اولش واقعا باحاله بعد غروب سوم فروردین  ، مراسم فاطمیه داشتیم امسال بدلیل ایام عید ، کل فامیل کوچک و بزرگ همه رو دعوت کردیم حتی بابابزرگ جون و عزیزجون من مهمان خانم فاطمه الزهراس بودند و ما هم سعی داشتیم تا بتوانیم کنیز خوبی برای حضرت زهرا س باشیم مامانم  با افتخار پله ها رو تمیز کردند زنعمو خونه شون را برای پذیرایی از مهمانان آماده کردند و عمه نجمه هم ب...
19 فروردين 1394

تعطیلات نوروز 94

حلما جون طبق قرارش با مامان جونش درست 4 روز قبل از عید25 اسفند 93 بدنیا اومدند و دنیای اطراف ما رو با قدمشون نورانی تر کردند بنابراین مثل بقیه که اخر سال وقت کم میارند مامان گناهی من بیشتر وقت کم آوردند یک روز مرخصی کامل برای حلما خانوم تو اون گیرو دار آخر سال اداره گرفتند بعد هم یه روز به اتفاق عزیزجون و خاله شفیقه مهربونم رفتیم ساری خونه حلما خانمی من و عرفان و امیرعلی چند تا ترقه تو حیاط شهرکشون ترکندیم سر اخر دو سه تا همسایه ها به حالت اعتراض از پنجره سرشون بیرون می اوردند که محل را ترک کرده و متواری گشتیم یه روز هم به اتفاق همه خاله جونا و زندایی جون به صرف ناهار تو جشن ده روز گی حلما جون شرکت کردیم ...
6 فروردين 1394
1